غزل شماره ۲۰۰

دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مَشنوید
مُشکل حکایتی ست که تقریر میکنند
ناموس عشق و رونق عشّاق می برند
منع جوان و سرزنش پیر می کنند
ما از برون در شُده مغرور صد فریب
تا خود درونِ پرده چه تدبیر می کنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند
صد ملکِ دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان درین معامله تقصیر می کنند
قومی به جدّ و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می کنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانه ییست که تغییر می کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند

اینقدر به مال و ثروت خود مغرور نشو. به مال دنیا اعتمادی نیست هر آن می سوزد و از بین می رود. محبت و عشق را نمی توان با پول خرید. ثروت قلب را تیره می کند. برای عبادت نگو که معذورم تو هر چه داری از لطف خداست. همان هایی که در اطرافت هستند در زمان بدبختی تو را به نیم جو هم نمی خرند پس لااقل با خدا باش.