غزل شماره ۴۳۵
با مدّعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در، درد خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندرین ره خوش تر ز تن درستی
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود را مبین و رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی اُفتی به خاک پستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم آن فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذاران آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرا به پرهیز
ای کوته آستینان تا کی دراز دستی
مواظب رفتارتان باشید گاهی زیاده روی می کنید، یا بیشتر به خدا روی آورید زیرا همه ی ما میهمانان ناخوانده ای هستیم که باید به آخرت برگردیم. هم نشینانتان هم از خدا دور شده اند از آنها دوری گزینید از خدا بخواهید اول سلامتی را به شما عطا کند و بعد از رموز خداوند همه چیز برایتان روشن می شود و از این طوفان بلا به سلامتی رهایی پیدا می کنید.