غزل شماره ۱۵۶
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را درین سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حقّ صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلکِ صُنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کاینات آرند
یکی به سکّه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله اَمن، کانچنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصّه او
به سمع پادشه کامکار ما نرسد