غزل شماره ۱۵۵

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
وگر به رهگذری یک دم از هواداری
چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد
وگر کُنم طلب نیم بوسه، صد افسوس
ز حقّه دهنش چون شِکّر فرو ریزد
من آن فریب که در نرگس تو می بینم
بس آبِ روی که با خاک ره برآمیزد
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی ازین طرفه تر برانگیزد
بر آستانه‌ی تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد

همیشه همه ی کارها بر وفق مراد نیست. خیلی هم تلاش نکن و آنچه برایت مقدر ضده به تو می رسد بی خود خود را به زمین و زمان نزن. کمی تامل کن. صبر داشته باش. دلت را قوی کن تا بتوانی فراز و نشیب زندگی را طی کنی. هر چند که زندگی تو را به بازی گرفته است. تسلیم خداوند باش نه دل خود.