غزل شماره ۳۸۱

گر چه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبح گهیم
گنج در آستین و کیسه تهی
جام گیتی نما و خاک رهیم
هوشیار حضور و مست غرور
بحر توحید و غرقه گنهیم
شاهد بخت چون کرشمه کند
ماش آیینه رخ چو مهیم
شاه بیدار بخت را هر شب
ما نگهبان افسر و کلهیم
گو غنیمت شمار همّت ما
که تو در خواب و ما به دیده گهیم
شاه منصور واقف است که ما
روی همّت به هر کجا که نهیم
دشمنان را ز خون کفن سازیم
دوستان را قبای فتح دهیم
رنگ تزویر پیش ما نبود
شیر سرخیم و افعی سیهیم
وام حافظ بگو که باز دهند
کرده‌ای اعتراف و ما گُوَهیم

گنج بزرگی در منارتان هست که تسبت با آن بی اهمیتید. آنقدر مغرور شده اید که به اطاف و زیر پای خودتان نگاه نمی کنید. همنشینی با دوستانتان را غنیمت بدانید و از خواب غفلت بیدار شوید. دشمنی را کر بگذارید تا بتوانید پیروز شوید و به نیات خودتان برسید باید مانند شیری باشید تا بتوانید دشمنان را که همچون ماری شما را نیش می زنند از بین ببرید.