غزل شماره ۱۸۸

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کُند
که اعتراض بر اسرار عِلم غیب کند
کمالِ صدق محبّت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
ز عطر حور بهشت آن زمان برآید بوی
که خاک میکده ما عبیر جیب کند
چنان زند ره اسلام غمزه ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد آنکه درین نکته شکّ و ریب کند
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند
ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ
چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند

به زمین و زمان چنگ انداخته ای و به زور می خواهی همه چیز را به دست بیاوری. تا راه راست نروی و سر بر آستان خداوند فرود نیاوری به مرادت نمی رسی. کلید گنج خوشبختی تو قدم گذاشتن در راه راست می باشد.