غزل شماره ۱۸۲

حسب حالی ننوشتیم و شد ایّامی چند
مَحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما به آن مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لُطف شما گامی چند
چون مِی از خُم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن گامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
‌ ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دُردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رُخ مهرفروز تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند

به مقصود خودت نمی رسی.مگر با خدا باشی. حاجات تو زمانی برآورده می شوند که نماز حاجات بخوانی. تو باید خوبی خودت را به همگان ثابت کنی. حس خودت را نشان بده اگر در عین نداری به مستمندان کمک کنی مردی.