غزل شماره ۱۴۱

دیدی ای دل که غمِ عشق دگر بار چه کرد
چون بشُد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هُشیار چه کرد
اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام مِیَم دِه که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پُرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد
برق عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

با کوچکترین اتفاقی فکر می کنید دنیا به آخر رسیده و بسیار غصه می خورید. خداوند هر چه که برای شما تقدیر کرده همان رقم خواهد خورد. خودتان به فکر چاره باشید و از یار قدیم خودتان کمک بخواهید در نهایت این خواست خدا بوده است.