غزل شماره ۶۸

ماهم این هفته شُد از شهر و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتّالیست
‌ ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست
بعد از اینم نبوَد شائبه در جوهر فرد
که دهان تو درین نکته خوش استدلالیست
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیّت خیر مگردان که مبارک فالیست
کوهِ اندوهِ فراقت به چه حیلت بِکَشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست

زیاد عجله می کنی، هر چند که همه می دانند چه روزهای سختی را پشتسر می گذاری. همگان ظاهر را می بینند پس برای حفظ آبرو ظواهر را حفظ ک. بسیار بی تجربه ای اما ادعای با تجربه بودن می کنی. کاری نکن که انگشت نما شوی، تو جوهر خوبیبرای کار داری همین مسئله باعث م شود تو به مراد برسی و تن خسته ات التیام پیدا کند.