غزل شماره ۶۱

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفخه‌ای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنانکه در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنّای وصل او هیهات
مگر به خواب به بینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم، همچو بید لرزانست
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ خوشخوان غلام و چاکر دوست

منتظر خبری هستید که باید برای رسیدن این خبر انتظار زیاد بکشید و دست به دعا بردارید. ناامید نشوید به چیزی یا کسی شک نکنید. حسرت رسیدن این خبر نباید شما را از پای در بیاورد بندهای غم عاقبت از دلتان باز می شود اگر با خدا باشید.