غزل شماره ۱۹۵
غلام نرگسِ مستِ تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
ترا صبا و مرا آب دیده شُد غمّاز
وگر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زُلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه بی قرارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و به بین
که از تطاول زلفت چه سوگوارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحقّ کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گُل عارض غزل سرایم و بس
که عَندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کُن
مرو به صومعه کان جا سیاهکارانند
خلاص، حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند