غزل شماره ۱۴۷
بَریدِ باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربانِ صبوحی دهیم جامه چاک
به این نوید که باد سحرگهی آورد
بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان
بدین جهان ز برای دل رهی آورد
همی رویم به شیراز با عنایت دوست
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
به جبر خاطر ما کوش کین کلاه نمد
بسا شکست که با افسر شهی آورد
چه نالهها که رسید از دلم به خرگهِ ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد
رساند رایت منصور بر فلک حافظ
که التجابه جناب شهنشهی آورد