غزل شماره ۱۰۰
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل بِبَر ز یاد
گفتم به باد میدهدم بادهی نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
بی خار گُل نباشد و بی نیش نوش هم
تدبیر چیست وضع جهان این چنین فتاد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
پر کن ز باده جام و دمادم به گوش هوش
بشنو از و حکایت جمشید و کیقباد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصّه که عمرت دراز باد