غزل شماره ۸۶

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
دردِه قدح که موسِم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صُراحی و جام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
مِی ده که عُمر در سَرِ سودای خام رفت
مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه‌ی خیال که آمد کدام رفت
بر بویِ آنکه جُرعه‌ی جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می‌اش دَر مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبُرد راه
رند از رهِ نیاز به دارُالسّلام رفت
نقدِ دلی که بود مرا صرفِ باده شُد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
دیگر مکُن نصیحت حافظ که رَه نیافت
گم گشته‌ای که باده‌ی نابش به کام رفت

سخن کوتاه می کنیم و می گوییم که مرادت خیلی زود برآورده می شود. دلت دوباره جوان می شود. دشمنان شکست خوردند و این از لطف خدا بود. خستگی از تنت بیرون می رود و در کاری که مراد توست جز پیروزی و ثروت چیزی دیگری نیست و این همان اجابت دعاهایت می باشد.