به جان پیر خرابات و حقّ نعمت او

گفتا برون شدی به تماشای ماه نو

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

‌ ای آفتاب آینه دار جمال تو

‌ ای خونبهای نافه چین خاک راه تو

‌ ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو

تاب بنفشه می دهد طرّه مشک سای تو

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو

خطّ عذار یار که بگرفت ماه ازو

گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو

‌ ای پیک راستان خبر یار ما بگو