فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان

چندان که گفتم غم با طبیبان

می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان

یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان

خدا را کم نشین با خرقه پوشان

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن

چو گل هر دم به بویت جامه بر تن

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن

دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

‌ ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن

گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن

ز در درا و شبستان ما منوّر کن

‌ ای نور چشم من سخنی هست گوش کن

کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن

بالا بلند عشوه گر نقش باز من

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

نکته‌ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین

شراب لعل کش و روی مه جبینان بین

می فکن بر صف رندان نظری بهتر ازین