غزل شماره ۴۸۰
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزیّ و محابا نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده ما چو به امّید تو دریاست چرا
به تفرّج گذری بر لب دریا نکنی
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند
قول صاحب نظران است تو آنها نکنی
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنّا نکنی
حافظا سجدهِ ابروی چو محرابش کن
که دعایی زِ سَر صِدق جز آن جا نکنی