غزل شماره ۴۶۹

اَنَت رَوائِحُ رَندِ الحِمی وَ زادَ غَرامی
فدای خاک در دوست باد جان گرامی
پیام دوست شنیدن سعادتست و سلامت
مِنَ المُبَلِّغ عَنّی اِلی سُعاد سلامی
بیا به شام غریبان و آب دیده من بین
بسان باده صافی در آبگینه شامی
اِذا تَغَرَّدَ عَن ذی الاَراکِ طائِرُ خَیرٍ
فَلا تَفَرَّدَ عَن رَوضِها اَنینُ حَمامی
بسی نماند که روز فراق یار سر آید
رَاَیتُ مِن هَضَباتِ الحِمی قُبابِ خِیامی
خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت
قَدِمتَ خَیرَ قدُومٍ نَزَلتَ خَیرَ مَقامی
بَعدِتُ مِنکَ وَ قَد صِرتُ ذائباً کَهِلالٍ
اگر چه روی چو ماهت ندیده ام به تمامی
وَ اِن دُعَیتُ بِخُلدٍ و صِرتُ ناقِضَ عَهدٍ
فَما تَطَیِّب نَومی وَ مَا استَطابَ مَنامی
امید هست که زودت به بخت نیک ببینم
تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی
چو سلک دُرّ خوشابست شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سَبَق میبرد از نظم نظامی

خبری را که برایش انتظار کشیده اید بزود می رسد که سرشار از سعادت و سلامت و خوشبختی می باشد. انتظار به سر رسید و الان وقت سلام و خیر مقدم است نه گریه کردن. قدوم یار برای شما بسیار پر خیر و برکت است. دلتان شاد می شود. امیدتان که به یار می نشیند دولت به سراغتان می آید.