غزل شماره ۴۴۰
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز
ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مشغول
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی؟
جهان پیر رعنا را ترحّم در جبلّت نیست
ز مهر او چه میپرسی درو همّت چه می بندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان حیف است
دریغ آن سایه دولت که بر نااهل افکندی
درین بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی وفایی را
که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
حدیث درد و رنج و حاجت خویش را جز به باد به کشی دیگر نگفته اید چون می دانید که صدایتان را به خداوند می رساند. الطاف و رحمت ایزدی شامل حالتان شده است. به مقصود می رسید راهی را که می روید ادامه دهید فقط یادتان باشد کبر و غرور شما را از راهتان دور نسازد. نکند که طمع کنید و همت و تلاش را کنار بگذارید. همیشه با خدا باشید.