غزل شماره ۳۹۱
خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایّام چه خواهد بودن
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن
باده خور، غم مخور و پند مقِلّد مَنیوُش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دسترنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
پیر میخانه همی خواند معمّایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به می و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن