غزل شماره ۳۸۴

می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
مه جلوه مینماید بر سبز خنگ گردون
تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان
مرغول را برافشان یعنی به رغم سنبل
گَردِ بخور عنبر، گِرد صبا بگردان
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
بر سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
‌ ای نور چشم مستان در عین انتظارم
چنگی حزین و جامی بنواز یا بگردان
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش
یا رب نوشته‌ی ِ بَد از یار ما بگردان
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست
گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان

از جفای روزگار شکایت می کنید کارهایتان آن طور که می خواهید پیش نمی رود. خیلی تلاش می کنید تا خواسته هایتان بر وفق مرادتان باشد اما باید ساخت. فعلا