غزل شماره ۳۲۳
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم
مگر زنجیر مویی گیردم دست
وگر نه سر به شیدایی برآرم
ز چشم من بپرس اوضاع گردون
که شب تا روز اختر می شمارم
به این شکرانه می بوسم لب جام
که کرد آگه زِ راز روزگارم
اگر گفتم دعای می فروشان
چه باشد؟ حقّ نعمت می گزارم
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم *
تو از خاکم نخواهی بر گرفتن
به جای اشک اگر گوهر ببارم
سری دارم چو حافظ مست لیکن
به لطف آن سری امیدوارم
مصراع از گلستان سعدی است،از این بیت در گلستان باب سوم
از روزگار خود بسیار دلگیر و ناراحتید. فکر می کنید وجودتان به اندازه ی تار مویی با مرگ فاصله دارد. ولی باز هم خدا را شکر می کنید. کسانی هستند که اوضاع شا بدتر از شما می باشد، پس حق نعمت خدا را به جای آورید. به بهزوی خودتان متکی باشید که با زورگیری از مردم به جایی نمی رسید. امیدوار باشید که نیت تان خواهید رسید.