غزل شماره ۳۱۱
عاشق روی جوانی خوش نوخاسته ام
وز خدا شادی این غم به دعا خواسته ام
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
شرمم از خرقه آلوده خود میآید
که بر آن وصله به صد شعبده پیراسته ام
خوش بسوز از غمش ای شمع که امشب من نیز
به همین کار کمربسته و برخاسته ام
با چنین خبرتم از دست بشد صرفه کار
در غم افزوده ام آنچ از دل و جان کاسته ام
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام