غزل شماره ۲۸۲

ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قباپوش
ز تاب آتش سودای عشقش
به سان دیگ دایم می‌زنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببرده‌ست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش

برای دیدن یار هوش و حواس خودتان را از دست داده اید اما مطمئن نیستید که او هم مثل شما هست یا نه و تمام فکر و اندیشه و قلب تان تسخیر او شده و دست از زندگی روزمره کشیده اید. عشق تان بسیار عمیق و پاک است، کمی صبر کنید خداوند داروی درد شما را می داند و اوست که درمانگر است.