غزل شماره ۲۷۹
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش
ز رکنآباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر می بخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلّی
عبیرآمیز می آید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بخواه از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد اینجا
که شیرینان ندادند انفعالش؟
صبا زآن لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چونست حالش؟
مکن بیدار ازین خوابم خدا را
که دارم عشرتی خوش با خیالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر
نکردی شکر ایّام وصالش