غزل شماره ۲۵۸
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
غم حبیب نهان به ز جست و جوی رقیب
که نیست سینه ارباب کینه، محرم راز
چه فتنه بود که مشّاطه قضا انگیخت
که کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز
به این سپاس که مجلس مُنوّر است به تو
گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت ازجان و جسم دارد باز
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزل های حافظ از شیراز