غزل شماره ۲۴۶
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
دل برگرفته بودم از ایّام گل ولی
کاری بکرد همّت پاکان روزه دار
فرصت شمار عشرت و بشنو به گوش هوش
از فیض جام، قصّه جمشید کامکار
جز نقد جان به دست ندارم شراب کو؟
کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتی ست خرّم و خوش خسروی کریم
یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصّعِ تو بدین دُرّ شاهوار
زان جا که پرده پوشی عفو کریم تست
بر قلب ما ببخش که نقدی ست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز میرود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار