غزل شماره ۲۰۶
پیش از اینت بیش ازین، اندیشه عُشّاق بود
مهرورزیِّ تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سِرّ عشق و ذکر حلقه عشّاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
پیش ازین کین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستّی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقّیِ سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
بر در شاهم گدایی نکتهای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزّاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود