غزل شماره ۱۷۰
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت، با سر پیمانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد
صوفی مجنون که دی جام و قدح می شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد
مغبچهای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا، از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اورادِ ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه کبریاست
دل بر دلدار رفت، جان بر جانانه شد