غزل شماره ۱۲۵
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بندهی طلعت آن باش که آنی دارد
شیوهی حور و پری خوب و لطیف است ولی
خوبی آنست و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشمِ مرا ای گل خندان دریاب
که به امّید تو، خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که بَرَد از تو؟ که خورشید آنجا
نه سواریست که در دست عنانی دارد
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
دست برده است زهر کس که کمانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی برحسبِ فهم گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که ز دنبال خزانی دارد
مدّعی گو لُغَز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد