غزل شماره ۱۲۳
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عُشّاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش صدایی دارد
پیر دُردی کش ما گر چه ندارد زَر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فرّ همایی دارد
از عدالت نبود دور گَرَش پُرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غَمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسا بچه باده فروش
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
وز زبان تو تمنّای دعایی دارد