غزل شماره ۶۴
اگر چه عرض ادب پیش یار بیادبی ست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی ست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبی ست
در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبی ست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببی ست
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی ست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زُجاجی و پرده عنبی ست
دوای درد خود اکنون از آن مفرّح جوی
که در صراحی چینی و شیشهی حلبی ست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بیادبی ست
بیار می که چو حافظ مدامم استظهار
به گریهی سحری و نیاز نیم شبی ست