غزل شماره ۶۰

آن پیک نامه بر که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار
خوش می‌کند حکایت عزّ و وقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
برحسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند برحسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کُحلُ الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زآن خاک نیک بخت که شد رهگذار دوست
ماییم و آستانه‌ی یار و سر نیاز
تا خواب خوش که را بَرَد اندر کنار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منّت خدای را که نیم شرمسار دوست

رسیدن خبر خوش نزدیک است که نوید فتح و خوشبختی می دهد. از حریفان و رقیبان نترس. خداوند فتنه ی آنها را خنثی می کند. بخت با توست، اطرافیانت تکیه گاه محکمی برای تو خواهند بد. به جای غرور وقار داشته باش.