غزل شماره ۴۵
درین زمانه رفیقی که خالی از خللست
صراحی می ناب و سفینه غزلست
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگست
پیاله گیر که عمر عزیز بیبدلست
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عملست
به چشم عقل درین رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بیثبات و بیمحلست
بگیر طرّه مه چهرهای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحلست
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن املست
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ازلست