غزل شماره ۴۱
اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیزست
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیزست
صراحیی و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیزست
در آستین مرقّع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریزست
زرنگ باده بشوییم خرقهها در اشک
که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دور واژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دُردی آمیزست
سپهر برشده پرویز نی ست خون افشان
که ریزهاش سر کسری و تاج پرویزست
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریزست