غزل شماره ۲۶
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب، دوش به بالین من آمد بنشست
سرفرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت ای عاشق شوریدهی من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نبود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خورده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما، نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و گر از بادهِ مست
خندهی جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست