غزل شماره ۲۴
مطلب طاعت و پیمان و صلاح ازمن مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمهی عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سرّ فضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور اینجا
نا امید از در رحمت مشوای باده پرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر ازین غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواَش نیست بجز باد به دست